معنی صوفی رازی

حل جدول

صوفی رازی

دانشمند ایرانی سده چهارم و نویسنده کتاب صورالکواکب

لغت نامه دهخدا

صوفی

صوفی. (ص نسبی، اِ) پیرو طریقه ٔ تصوف. پشمینه پوش. یک تن از صوفیه:
دل از عیب صافی و صوفی به نام
به درویشی اندر شده شادکام.
فردوسی.
مرد صوفی تصلفی نبود
خود تصوف تکلفی نبود.
سنائی.
واینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سپید بر تن مشرق دریده اند.
خاقانی.
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زین سبب صوفی بود بسیارخوار.
مولوی.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی.
سعدی.
مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
؟
رجوع به صوفیه شود.

صوفی. (اِخ) عبدالرحمان بن عمر. رجوع به عبدالرحمان بن عمر... شود. (حبیب السیر ص 193).

صوفی. (اِخ) از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست. از اوست:
صوفی بهوای نرگس جادوئی
همواره بخاک عجز دارد روئی
بهر دل من ترنج غبغب کافی است
صفرای مرا میشکند لیموئی.
(قاموس الاعلام ترکی).

صوفی. (اِخ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).

صوفی. (اِ) شیخک. سبحه. خلیفه. امام. محراب. دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.

صوفی. (اِخ) مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است. طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است. این مطلع از اوست:
نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل
ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل.
(مجالس النفائس ص 86).
رجوع به همان کتاب ص 260 شود.

صوفی. (اِخ) پیر محمد. از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است. (قاموس الاعلام ترکی).

صوفی. (اِخ) (درویش...) مؤلف مجالس النفائس آرد: پیر سیصدساله نبیره ٔ درویش حسین و ولد مولانا محمد چاخواست. مدام قدم در وادی طبابت و صوفی گری میفرساید و بطالبانی که ریاضت بادیه ٔ مرض می کشند ارشاد: موتوا قبل ان تموتوا میفرماید. این رباعی از اوست:
منمای بغیر من رخ ای سیم ذقن
کز غایت غیرتم رود جان ز بدن
خواهم که شوم مردمک دیده ٔ خلق
تا روی تو هیچکس نبیند جز من...
(مجالس النفائس ص 101).


رازی

رازی. (اِخ) محمدبن عمربن حسین بن حسن بن علی. اصل وی از طبرستان بود و در ری تولد یافت و در هرات درگذشت. کنیه ٔ او ابوعبداﷲ و معروف به امام فخر رازی و فخر رازی است. رجوع به فخر رازی شود.

رازی. (اِخ) ادهم رازی از مردم ری است و این بیت از اوست:
هرچندکه دلدار بما یار نباشد
شادیم اگر یار باغیار نباشد.
(تحفه ٔ سامی ص 177).
رجوع به ادهم رازی شود.

رازی. [] (ص نسبی) منسوب به راز بمعنی بنا. بنائی:
ای ز تو بر عمارت عالم
یافته عقل خلعت رازی.
ابوالفرج رونی.

رازی. (اِخ) یحیی بن معاذ واعظ رازی مکنی به ابوزکریا. از رجال طریقت و از معاصران جنیدبغدادی بود. گویند زمانی به بغداد رفت و زهاد و مشایخ صوفی بر وی گرد آمدند و ویرا کرسی نهادند و مذاکره را بنشستند پس جنید سخن گفتن خواست یحیی گفت خاموش باش آنگاه که من سخن گویم ترا نسزد که تکلم آغازی. کلمات حکیمانه و مناجات عارفانه ٔ یحیی بسیار است. رجوع به ریحانه الادب ج 2 و نیز یحیی بن معاذ رازی شود.

رازی. (اِخ) سبزواری. شاعری پاکیزه گوی بوده و این بیت از اوست:
زآتش عشق نه تنها جگرم میسوزد
بسکه بگریسته ام چشم ترم میسوزد.
(تحفه ٔ سامی).
و رجوع به رازی سبزواری شود.

فرهنگ عمید

صوفی

پیرو طریقۀ تصوف: دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱)،

معادل ابجد

صوفی رازی

404

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری